پانيا گلي،پانيا گلي،، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه سن داره
وبلاگ،وبلاگ،، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پانيا سرشار مقدم PANIA

پانيا در نمايشگاه اسباب بازي و بازي دي 95

امروز 30 دي 95 رو  پانيا خانم در نمايشگاه اسباب بازي سپري ميكنه و كلي هم كيف ميكنه.هم بازي كرده و هم اسباب بازي خريده.تنوع محصولاتش مثل پارسال نبود ولي باز هم تونستيم چند تا بازي فكري و اسباب بازي و خونه بذاي دختر قشنگم بخريم و خوشحالش كنيم. اينم عكس پانيا خانم وقتي حاضر شده بود كه بره نمايشگاه خونه جديد پانيا كه خيلي دوستش داره.پيشنهاد ميكنم حتما براي كوچولوهاي عزيزتون بخريد احساس امنيت و آرامش به بچه ها ميده. ...
4 بهمن 1395

پانيا در يلداي 95

اين دومين يلدايي هست كه پانيا خانم ميبينه و امسال هم مثل سال گذشته مهمان بابا جبي و مامان پري با كلي خوراكي هاي خوشمزه هستيم و پانيا خانم از اين موضوع خوشحاله. امسال ماشالله براي خودش خانمي شده و راه ميره و حرف ميزنه و قند تو دل ما اب ميكنه.اين شيطون بلا تو خونه بابايي ازادي كامل داره يعني هرچي ميخواد ميخوره و هر كاري كه بخواد هم انجام ميده و مامان هم چيزي بهش نميگه و فقط مرتب لباسهايي كه با خوردني هاي مختلف كثيف ميكنه رو عوض ميكنه و هر 1 ساعت پوشك دختر گلش كه سرشار از اب هندوانه و چايي است رو تعويض ميكنه.ولي همه چيز فداي سرت فقط تو دختر گل من سالم سرحال باش و بخند من هيچي نميخوام.اينم عكسهاي اون شب.البته با كمي تاخير ميزارم چون بايد از م...
1 دی 1395

پانيا و يادگيري اعداد

پانياي قشنگ ما ماشااله در سن 20 ماهگي از 1 تا 10 را با تسلط كامل ميشمره و ما هم به اين هوش افتخار مي كنيم.حالا ببينيم كي و توسط چه كسي و در چه شرايطي اين يادگيري صورت گرفت. ديروز مامان پانيا براي يه جراحي كوچك تو بيمارستان بستري شد و عصر همان روز هم مرخص شد و براي اينكه كمي استراحت كنه اومده بود خونه بابا جبي و چون چند تا مرفين و آرام بخش تزريق كرده بودن مدام ميخوابيد.آخر شب بود كه همه خواب بودن و عمو پژمان هم تازه اومده بود خونه و با پانيا خانم مشغول بازي و خوردن شده بودن.اون شب پانيا و عمو تا 4 صبح بيدار بودن و در اين مدت عمو بيكار ننشته بود  و با برادرزاده عزيزش تمرين شمارش اعداد را داشت.صبح كه از خواب بيدار شديم با تعجب ديديم پان...
26 آذر 1395

پانيا سر خاك پدر بزرگ و مادر بزرگ مادري

امروز پس از چند ماه غيبت تصميم گرفتيم بريم بهشت زهرا و يه سري به بابا محسن و مامان عصي بزنيم و يه كم سبك بشيم.در طول هفته كه خيلي سرمون به كار مشغوله و آخر هفته هم كاراي عقب افتاده مثل خريد و... رو انجام ميديم و عملا وقتخالي كم داريم.ولي بالاخره بعد از چند ماه رفتيم بهشت زهرا و پانيا خانم واسه اولين بار قبر مامان بزرگ و بابا بزرگش ور ديد و باهاشون حرف زد و انگشت كوچيكش رو مي برد جلوي بيني و مي گفت " هيس ايسي خوابه" آخه من بهش گفتم ماماني و بابايي اينجا خوابن و عسلم هم مي گفت هيس و باهوشون عكس انداخت. كلي با مادرم درد دل كردم كه مامان نيستي ببيني نوه قشنگت مثل خودت خوش تيپ و باكلاسه و دمپايي روفروشي از پاهاي قشنگ و كوچيكش جدا نمي...
14 آبان 1395

پانيا و محرم سال 95

امسال پانيا خانم  1 سال بزرگتر شده و بهتر پيرامون خودش رو درك ميكنه.چون يه كم سرما خورده كمتر بيرون مي ريم و مراسم سينه زني نگاه ميكنه ولي ماشااله همين چند شب كه حسينه عمو فضي بود و كاراي عزادارها رو نگاه ميكرد به محض اينكه مراسم عزاداري ميبينه و يا ميشنوه ، همه كساني كه اطرافش هستن رو مجبور ميكنه سينه بزنن و خودش هم همين كارو ميكنه و با همون لحن بچه گانه ابوالفضل رو صدا ميكنه.  تو اين 10 شب پانيا خانم از غذاي نذري بي بهره نبود و اول از همه غذاي اون شب رو تست مي كرد و البته اين عمو فضي هست كه هواي پانيا رو داره . مادر به قربونت بره دختر باهوش و مومن من. امروز هم كه تاسوعا بود وخاله مري خواب ديده بود كه مامان عصي گفته پانيا...
20 مهر 1395

پانيا و عروسي پسر خاله فريبا

اقا مصطفي پسر ارشد خاله فريبا،اله بابا پيمان هستن و ديشب جشن عروسي ايشون بود.جاتون خالي خيلي خوش گذشت از ورودي باغ زيباشون توي گرمدره تا داخل سالن و غذا و... همه چيز عالي بود و به پانيا خانم ما هم خيلي گذشت فقط يه مورد كوچولوي ناراحت كننده بود و اون اينكه يه پسر هم سن و سال پانياي من همش ميومد طرف پانيا و اونو هول ميداد و پانيا هم ازش ميترسيد.  ولي در كل به همه خيلي خوش گذشت و جشن خوبي بود.ان شااله عروس و داماد هم خوشبخت بشن و ساليان سال در كنار هم به خوبي و خوشي زير سايه خداوندمهربان زندگي كنند. اينم عكسهاي پرنسس مامان كه كلي هوادار پيدا كرد و با رقص قشنگش مه رو محو خودش كرده بود   ...
8 مهر 1395

آغاز شعر خواني و خوانندگي پانيا خانم

دختر گل مامان جديدا شروع كرده به اينكه شعر بخونه.عمو تاب تاب عباسي رو يادش داده و عسل مامان با اون لهجه شيرين بچه گانه زمزمه ميكنه و ما هم كلي لذت مي بريم. اينو بگم براتون،شبي كه رفتيم تاب و ميله بارفيكس خريدم به محض اينكه وارد خونه شديم و بابا پلاستيك دور بارفيكس رو باز كرد پانيا خانم مثل خواننده هاي حرفه اي ميله رو به جاي ميكروفن گرفت دستش و شروع به خوندن كرد.نميدونم اينو از كجا ياد گرفته البته تعجب هم نداره چون آهنگ دوست داره و مدام خواننده ها رو جلوي ميكروفن هاي پايه بلند ميبينه كه داران هنر نمايي ميكنن. ناناز مامان جديد يه شعر ديگه هم ياد گرفته   مامان ميگه : چشم چشم عسل ميگه: ابرو مامان ميگه : دماغ و دهن ...
3 مهر 1395

حرفهاي ناگفته با دخترم

سلام دختر قشنگ مامان،چند وقته ميخوام برات صحبت كنم ولي وقت نميشه همش درگير كاراي ديگه هستم. ببخش ماماني كه كمتر برات پست ميزارم ولي برات بيرون از وب لاگ كم نميزارم هم به پوشاك توجه دارم هم تفريح و گردش و هم خوراك. يه مدتي بود اين حرفها تو دلم مونده بود كه ماشااله بزرگ شدي و به حرف افتادي و كلمات زيبا و قشنگي رو ميگي كه بعضي ها رو من متوجه نمي شم و بعضي از اونا رو كاملا با دست يا اشاره به من نشون ميدي. الان يه هفته از 18 ماهگي شما گذشته ولي حرف زدن رو شما از چند ما پيش شروع كردي مثلا مامان پري بهت كلمه اب رو ياد داده و وقتي تشنه هستي ميگي اب و از اين موقع تشنخ بودن بابا جبي يا مامان پري رو ميبردي توي اشپزخونه و يخچال رو نشون ميدادي. ...
31 شهريور 1395

پانيا و مسافرت در تعطيلات تابستان

امروز يكشنبه 7 شهريور 95 و روز عروسي پسر عموي بابا اقا صابره و چند روز هم هست كه از تعطيلات تابستاني مامان و بابا ميگذره و به خاطر عروسي مسافرت رو چند روزي عقب انداختيم.ان شااله قراره فردا صبح زود راهي اردبيل بشيم و از طبيعت و اب و هواي خنك و بكر اونجا استفاده كنيم.عروسي كه خيلي خوش گذشت مخصوصا پانيا خانم با اون لباس قشنگش مثل هميشه نقل مجلس بود.چند تا از عكسهاي عروسي را ببينيد تا بعد....  لطفا به ادامه مطلب برويد...... امروز دوشنبه هست و ما ديشب اخر وقت پس از 10 ساعت رانندگي رسيديم اردبيل.10 ساعت طول كشيدن به خاطر اين بود كه 1 ساعت طبق معمول ترافيك كرج بود و بعدش هم نم نم از جاده رشت گردش كنان اومديم تا ا...
10 شهريور 1395