پانيا گلي،پانيا گلي،، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگ،وبلاگ،، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

پانيا سرشار مقدم PANIA

فوت مامان پري

مامان پري، مامان بابا پيمان و مادر بزرگ مهربون و دوست داشتني منه كه از زمان به دنيا اومدنم كه نه حتي قبل از به دنيا اومدنم كلي زحمت براي مامانم كشيده آخه نه اينكه پدر و مادر مامانم ماههاي آخر بارداري مامانم تو بيمارستان بستري بودن 2 هفته بعد از به دنيا اومدن من هر دو از دنيا رفتن واسه همين مامان پري خيلي زحمت مارو كشيده و همه تلاشش رو ميكرده كه مامانم غم از دست دادن پدر و مادرش رو كمتر حس كنه. بله مامان پري از ابتداي به دنيا اومدن من از حموم بردن منو و بند ناف افتادن و غذاهاي خوب و مقوي درست كردن و هديه خريدن تا همين حالا كه 2 سال و 9 ماه سن دارم منو تر و خشك كرده و كلي برام زحمت كشيده و وقت گذاشته ولي حيف كه چند ماهي بود از بيماري رنج مي...
11 آذر 1396

ماجراي مهد كودك رفتن پانيا

پانيا خانم بعد از 2 سال و 1 ماه حالا تصميم گرفته بره مهد كودك البته از زبون خودش مدرسه و بابا بزرگ و مامان بزرگش كمي استراحت كنند. البته اونا از اينكه پاني خانم ديگه هر روز از صبح تا عصر پيششون نيست ناراحت هستم ولي خوب ديگه وقتشه كه كمي هم استراحت كنن و به كاراي عقب افتاده خودشون برسون.ما هم خيلي خيلي از لطف بابا جبي و مامان پري براي نگهداري پانيا تشكر مي كنيم. امروز 14 اسفند 96 بود و قراره پانيا آزمايشي يك دو ساعت بره مهد تا ببينيم آيا با محيط ارتباط برقرار ميكنه يا نه؟ البته با روحيه اجتماعي كه از پانيا داشتيم مطمئن بودم كه مي مونه و همينطور هم شد و از اونجا خيلي خوشش اومد. قرار شد فردا ساعت بيشتري بياد مهد و بمونه. 2 روز خوب گذشت و ارو...
16 فروردين 1396

اولين سالگرد بابا محسن و مامان عصي

هوالباقي امروز 23 اسفند هست و بابا مامان واسه سالگرد بابا محسن و مامان عصي مراسم يادبود گرفتن.منم كه موندم پيش عمه مهربونم و نرفتم بهشت زهرا آخه محيط و آب و هواي اونجا براي بچه هايي به سن من مناسب نيست. قرار بود 11 تا 12 سر خاك مراسم باشه و بعدش هم ناهار.ولي اينقدر باد تندي و سردي تو بهشت ميومده كه همه چيز رو بهم ريخته و مراسم با تاخير برگزار شد.ولي دركل خوب بوده و نزديك 100 نفر سرخاك حاضر بودن.خدا همه رفتگان رو بيامرزه. ...
24 اسفند 1394

فوت بابايي محسن و ماماني عصي

حتما ادامه متن را رويت كنيد تا شايد درك كنيد فوت ناگهاني پدر و مادر ان هم به فاصله 1 روز يعني چي           فوت بابايي محسن:  24 اسفند 93  ما همگي خونه بابا جبي بوديم و بابا سركارش.هر چي به موبايل بابا زنگ ميزدم ميديدم از موبايلش با من تماس ميگيره نه تلفن اداره.ازش ميپرسيدم همش مي گفت توي محوطه شركتم و چند بار هم گفت دنبال كار صاحب امتياز نمايندگي ها هستم.خيلي ناراحت شدم ميدونستم يه چيزي رو پنهون ميكنه ولي چي؟ بالاخره عصر كه اومد ازش سوال كردم و پس از كلي از اين ور و اون ور حرف زدن گفت بابا محسن دوباره حالش بد شده برديمش با عموت بيمارستان.منم اصلا تعجب نكردم چ...
29 اسفند 1393
1