پانيا گلي،پانيا گلي،، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
وبلاگ،وبلاگ،، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پانيا سرشار مقدم PANIA

پانيا و مسافرت در تعطيلات تابستان

1395/6/10 23:37
نویسنده : مامان پانيا
199 بازدید
اشتراک گذاری

امروز يكشنبه 7 شهريور 95 و روز عروسي پسر عموي بابا اقا صابره و چند روز هم هست كه از تعطيلات تابستاني مامان و بابا ميگذره و به خاطر عروسي مسافرت رو چند روزي عقب انداختيم.ان شااله قراره فردا صبح زود راهي اردبيل بشيم و از طبيعت و اب و هواي خنك و بكر اونجا استفاده كنيم.عروسي كه خيلي خوش گذشت مخصوصا پانيا خانم با اون لباس قشنگش مثل هميشه نقل مجلس بود.چند تا از عكسهاي عروسي را ببينيد تا بعد....

 لطفا به ادامه مطلب برويد......

امروز دوشنبه هست و ما ديشب اخر وقت پس از 10 ساعت رانندگي رسيديم اردبيل.10 ساعت طول كشيدن به خاطر اين بود كه 1 ساعت طبق معمول ترافيك كرج بود و بعدش هم نم نم از جاده رشت گردش كنان اومديم تا از طبيعت و اب و هوا و مناظر زيباي شمال لذت ببريم.گردنه حيران هم خيلي خنك بود و بلال و چاي جاي همه خالي خيلي مزه داد. واقعا حيران زيباست.

بر خلاف اينكه اردبيل منطقه كوهستاني هست ولي شانس ما خيلي گرمه و فقط شبها يه كم خنك ميشه و اين از نظر خود مردم شهر هم بيسابقه است و به خاطر هواي خنكش اصلا رو پشت بامهاي اردبيل كولر وجود نداره.اينم چند تا عكس از پانيا خانم در گردنه حيران موقع نوش جان كردن بلال

 

امروز سه شنبه تصميم گرفتيم بريم بازار قديم اردبيل به قول خودشون كدي بازار تا يه كم ادويه جات بخريم و بعدش رفتيم رستوران سنتي و جاتون خالي ناهار خورديم و پانيا خانم هم ليوان دوغ محلي رو گذاشته بود جلوش و به كسي اجازه نميداد كه يه جرعه بخوره

شب هم بعد از اينكه از بازار جديد اومديم رفتيم رستوران با كلاس و منو باز گل يخ و اونجا هم پانيا خانم ابرو داري كرد و سوپ و ماست و خيار و بقيه مخلفات رو قاطي كرده بود و با دستش ميكشيد روي صندلي غذاي نو رستوران و ما مجبور شديمجهت خفظ ابرو تند تند غذا بخوريم و بياييم بيرون

تازه يكي از نوشابه قوطي ها كه تو عكس مي بينيد قفلش شكسته بود و نميشد باز كنيم بابا براي اينكه سر پانيا رو گرم كنه بهش گفت بابا آقا رو صدا كن بياد اينو عوض كنه پانيا خانم هم صداشو انداخته بود تو سرش و دستش هم به طرف اون اقا و با صداي بلند فقط اقا مي گفت و ما هم كه از خنده غش كرده بوديم

چهارشنبه هم اختصاص داديم به اينكه بريم شهرستان بيله سوار. چون بابا به مامان قول داده ببره واسه خريد.اين شهرستان نقطه صفر مرزي با كشور باكو است و حدود 155 كيلومتر از اردبيل دورتر هست ولي راهش خيلي قشنگ نيست همش دشت هست و جاده اش هم صاف و يكنواخت نيست به نظرم به يه بار رفتنش هم نمي يرزه البته مال براي ديدن بازاره مرزي رفته بوديم چون فكر ميكرديم مثل بازارچه شهر استارا هست ولي غير قابل مقايسه با اونجا بود.خلاصه كلام 2.5 ساعت طول كشيد تا برسيم و حدود 40 دقيقه كل اونجا رو خرخيديم و دوباره خسته و كوفته راه افتاديم و برگشتيم.اونجا هيچي نداره چند تا لباس بچه فروش و وسايل بهداشتي و ارايشي نامرغوب و لباس بزرگسال گرونتر از تهران.وقتي هم كه ميگيم چرا گرونه ميگن خريدار كمه و جنسها رو دستمون مونده.

 

پنجشنبه هم كه به ديد و بازديد و خريد از بازار قديم شهر اردبيل گذشت و عصر بارون خوبي گرفت و هوا خنك شد ولي چه فايده كه فردا قراره برگرديم.هر چي علي اقا پسر عمه بابا اصرار كرد كه بمونيم و جمعه بريم سرعين ما موافقت نكرديم و گفتيم شنبه بايد سر كار باشيم.

امروز شنبه 13 مرداد و در ترافيك گردنه حيران هستيم و هوا باروني و اكثر مردم اردبيل واسه تفريح اومدن حيران به خاطر همين كمي شلوغه.يواش يواش داشتيم ميوميديم به سمت استارا كه يه دفعه نزديك تله كابين حيران بابا گفت بريم تله كابين سوار بشيم هر چي گفتم هوا باروني و سرده ولي گفت مزه اش به همينه و رفتيم به سمت تله كابين.

هوا خيلي سرد بود و من مجبور شدم كاپشن و كلاه پانيا رو دربيارم و بپوشونم تنش تو اين بين بابا هم رفت و بليط  vip تله كابين گرفت به مبلغ 40 تومن.فرقش با كابين عادي ، ضبط و نسكافه و اب و شكلات داشت و صندلي ها هم راحت بود خلاصه بايد متنظر مي مونديم تا كابين مشكي كه  VIP بود بياد و سوار بشيم و حدود 15 دقيقه طول كشيد و ما توي اين مدت در اتاق ميز بيليلرد منتظر بوديم.به محض سوار توي كابين يه دفعه خانمه گفت اينجا رو نگاه كنيد و يه عكس يهويي گرفت و گفت بريد بالا اگه دوست داشتيد واستون چاپ ميكنن.

در تمام طول مسير به علت مه و بارون خيلي خوب نمي تونستيم پايين رو نگاه كنيم و داخل كابين هم بابا صداي آهنگ تركي داخل كابين رو زياد كرده بود و مشغول فيلم برداري از هواي مه آلود ولي زيباي زير پامون بود.انصافا خيلي خوش گذشت و وقتي رسيديم بالا باد به حدي زياد بود كه پانيا رو لاي پتو پيچيديم و رفتيم داخل رستوران.

داخل رستوران هم غذا سفارش داديم و در مدت اماده شدن غذا 2 نفر اقا به صورت زنده و بسيار زيبا شروع به خواندن انواع اهنگهاي شاد و غمگين كردن و خوشي ما رو چند برابر افزايش دادن.جاي همه خالي خيلي خيلي خوش گذشت و دختر منم هم متعجب بود و هم هولي رقصيدن كرده بود.

خلاصه اينكه اگه از جاده قشنگ حيران عبور كرديد تله كابين و سورتمه را از دست نديد.اينم بگه اگه ميخواهيد با ماشين تا انتهاي مسير تله كابين بريد آخر جنگل فندق لو   همونجا ميرسه ولي ما نمي دونستيم.

 تو راه برگشت به خاط اينكه هم ترافيك بود و هم بارون شديد ميومد تصميم گرفتيم سر راه بريم رامسر يه سر به بابا جبي بزنيم و شب بمونيم و بعد فرداد راهي تهران بشيم

اينم عكسهاي پانيا خانم تو باغ بابا جبي كه پدر مارو دراورد اينقدر با آب بازي كرد

فردا صبح هم از رامسر راه افتاديم تفريح كنان تا نشتارود اومديم و بارون بند اومده بود و بابا گفت بريم لب دريا چون پانيا اولين بارش بود كه دريا رو ميبينه.عسل مامان وقتي رسيد لب دريا يه دفعه با تعجب گفت: مامان بابا، آب اب

ما هم زديم زير خنده چون تا اون موقع اين همه اب رو يكجا نديده بود وقتي هم بردمش لب ساحل تا اب اومد زير پاهاش يه كم نترسيد و از اينكه شن رفته تو پاهاش يه كم ناراحت شده بود و بابا هم همون موقع گفت نگاه كن به مامانش رفته و ميخواد پاهاش تميز باشه.

تو راه برگشت به تهران ساعت 5 عصر بود كه گرسنه شديم و در رستوران همسفر ناهار خورديم جاتون خالي كباب ترش و جوجه و مخلفات سفارش داديم ولي خوب نبود فقط جاش يه كم باصفا هست.اينم عكس سلفي من و دخترم تو رستوران همسفر

اينم مسافرت امسال تابستون ما بود كه خيلي خوش گذشت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)