پانيا گلي،پانيا گلي،، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ،وبلاگ،، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه سن داره

پانيا سرشار مقدم PANIA

مسافرت پانیا به شهر زيباي استانبول

1396/8/8 20:07
نویسنده : مامان پانيا
256 بازدید
اشتراک گذاری

 امروز 27 مهر 96 است و من و بابا و مامان ميخواييم يه سفر خوب و به يادماندني را تجربه كنيم. بله تركيه زيبا و دوست داشتني.پرواز با هواپيمايي ايمن و راحت تركيش آغاز شد واقعا در هواپيما احساس خوبي داشتم و در طول سفر سه ساعته از انواع كارتونها و بازيها لذت بردم و پدر و مادرم هم ازاينكه من راحت بودم احساس خوبي داشتن ولي اگه مطمئنا با هواپيمايي ايران بود حوصله ام سر مي رفت و بلايي كه تو سفر مشهد در 1 سالگي به سرشون اوردم دوباره تكرار ميشد آخه تو اون سفر كل رفت و برگشت مدام گريه ميكردم.حالا ماجراي سفر رو از زبان مادرم پيگي شويد.

بعد از سه ساعت بازي و خواب دخمل طلا در هواپيما به فرودگاه بسيار بزرگ و در عين حال زيباي تركيه رسيديم و بعد از پياده شدن از هواپيما وارد اولين سالن فرودگاه شديم كه سالني طويل و خلوت بود و براي تعويض پانيا خانم به طرف سرويس بهداشتي رفتيم و بابا هم رفت سرويس اقايان.بعد از تعويض چند دقيقه منتظر بابا شديم ولي خبري نشد به ناچار وارد سرويس بهداشتي اقايان شديم و بابا رو صدا زديم ولي صدايي نيومد همون لحظه بود كه ترسي سراسر وجودم رو فرا گرفت. توي يه كشور غريب كه زبانشون رو هم بلد نباشي كمي سخته البته خدارو شكر انگليسي بلد بودم.

يه لحظه به خودم اومدم و ديدم تو اين سالن خلوت و طولاني فقط من و دخترم هستيم و از بابا خبري نيست.

بابا هيچ وقت از كارا نميكرد كه مارو تنها رها كنه و بره يعني كجا رفته؟ چاره اي جز اينكه اين راه طولاني رو طي كنم و به كسي برسم و سوال كنم نبود پس پانيا رو گذاشتم تو كالسكه و به راه افتادم پس از طي مسافتي به اولين gate رسيدم و ديدم چندين نفر در سفر انتظار ايستادن منم فكر كردم بابا از اين قسمت گذشته و ان طرف منتظر ما ايستاده در صف چند خارجي بودن به انگليسي سوال كردم اين چه صفيه ولي متوجه صحبت من نشدن يه اقايي از اول صف به من فهماند كه ما منتظريم دوباره سوار هواپيما بشيم و به مقصد ديگه بريم اونجا بود كه فهميدم اشتباها تو صف ايستادم و دوباره اين سالن طولاني را طي كردم و به چند كارگر رسيدم كه مشغول تميز كردن تميز بودن از انها هم سوال كردم ولي گفتن كه انگليسي بلد نيستن و اشاره كردن قسمت اطلاعات جلوتر است.واقعا سالن خيلي بزرگ و خلوتي بود و اين 2 عامل كمي ترس منو بيشتر مي كرد و متعجب از اينكه پس همسرم كجاست و اين اولين بار تو زندگيم بود كه كنارم نبوده .تنها اميدي كه داشتم اين بود كه پاسپورت هر سه نفرمون دست من بود و همسرم نمي تونست از gate اصلي فرودگاه رد بشه ولي خوب كجا رفته؟ تو همين فكر بودم كه تابلوي اطلاعات رو از دور ديدم و مثل كسي كه كور سوي اميدي تو دلش روشن شده با عجله به پانيا گفتم مامان محكم بشين و تند تند به سمت اطلاعات در حال حركت بودم  كه يه دفعه ديدم بابا هم از روبرو با ديدن ما دوان دوان داره به طرف ما مياد.واي نمي تونم احساسم رو اون موقع بيان كنم كه وقتي همسرم رو تو اون كشور غريب ديدم چه حال پيدا كردم انگار دوباره متولد شده بودم با ديدنش فقط محكم بغلش كردم و مثل ابر بهار گريه مي كردم و مي گفتم پس تو كجا رفتي؟ميدونيد چرا ترسيده بودم اينقدر كه توي سفرنامه ها خونده بودم كه تو تركيه مارو گرفتن و اين بلا اومد سرمون و... همه اون ماجراها از جلوي چشمم رد ميشد و ترسم رو مضاعف مي كرد.

بعد از اينكه كمي آروم شدم بابا توضيح داد كه من متوجه نشدم تو به من گفتي من پانيا رو ميبرم براي تعويض وقتي از سرويس بهداشتي اومدم و شمارو نديدم فكر كردم شما جلوتر رفتيد و منم به دنبال شما با سرعت اومدم.وقتي شمارو نديدم فقط به اطلاعات خبر دادم كه من همسر و دخترم رو گم كردن و شما اجازه خروج نديد تا همين جا توي فرودگاه اونارو پيدا كنم.

.خلاصه لحظه ورود ما با يه شوك اساسي شروع و به خنده خاتمه يافت ولي انصافا فرودگاه بزرگ و مجللي هست.

بعد از تحويل گرفتن چمدانها به دنبال راهنماي تور مي گشتيم و خوشبختانه سريع ايشون رو پيدا كرديم و چون ما كمي دنبال هم گشته بوديم بنابراين اخرين مسافرين اون اقا بوديم و با اومدن ما سريع سوار ون شديم و به سمت هتل حركت كرديم.تو راه راهنما از تورهاي گشت داخلي صحبت مي كرد و يه سري اطلاعات كلي داد تا اينكه رسيديم به هتل

هتل ما رامادا اسمش بود هتلي 4ستاره و تميز نزديك ميدان تقسيم و براي ما كه بچه كوچك هم داشتيم بسيار خوب و راحت بود.

انقدر به من فشار و استرس تو فرودگاه اومده بود كه داشتم از سردرد مي ميمردم و به محض رسيدن به هتل روي تخت افتادم و گفتم من بايد يه كم بخوابم تا سردردم بيفته. ولي مگه اين پدر و دختر گذاشتن يهكم استراحت كنم.خلاصه با همه سماجت ساعت 8 شب راهي خيابان پرجنب و جوش و زيباي استقلال كه فاصله كمي تا هتل داشت شديم و از زيبايي و سرزنده بودن اين خيابان لذت برديم.

به لحاظ طولاني بودن جزئيات سفر فقط اين رو بايد بگم كه با وجود اينكه پانيا نازي يه كم بدخلقي ميكرد و مامان نتونست اون تور كه دلش ميخواست كل مراكز خريد رو زير و رو كنه و دلي از عزا دربياره ولي همين كه 1 هفته به دور از دود و شولوغي خيابانهاي ايران و فشار محل كار در كنار هم بوديم بسيار بهمون خوش گذشت و اين سفر رو به شما خواننده عزيز توصيه ميكنم.

البته هيج جا كشور و خونه آدم نميشه

 

 
هنگام خروج از هتل 2 نفر بابا و پانيا رو گرفتن تو بغلشون و عكس انداختن

 

 

عكس از داخل هتل رامادا تقسيم

 

كاخ سلطان سليمان. اينجا يكي از اتاق هايي است كه سريال

 

 

پانيا خانم هنگام پرو كلاه مردانه در lc

 

 

بيرون مسجد اياصوفيه

 

 

كاخ توپكاپي و نماي زيبا از تنگه بسفر

 

 

 

شهر بازي مركز خريد جواهير

 

 

 

 

 

كاخ توپكاپي و پانياي خسته من

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

0.8004179
3 آذر 96 11:27
2/275842----با سلام دوست عزيز به وبسايت يکتا فايل دعوت شديد براي دانلود فايل رايگان دانلود هر فايلي که دنبالش هستي وبسايت يکتا فايل http://yektafile.ir حتما اين را بخوانيد سايت ها و وبلاک هاي ايراني مطالبي که در سايت قرار مي دهند يا کپي شده سايت هاي ديگه هستند يا اينکه جوک وچيستان قرار مي دهند اگه مي خواهيد يک سايت متفاوت رو ببينيد به وبسايت يکتا فايل بياييد تمامي فايل هاي يکتا فايل اختصاص يکتا فايل هستند وبسايت يکتا فايل http://yektafile.ir/ منتظرت در يکتا فايل هستم ----0/3651934