پانيا گلي،پانيا گلي،، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگ،وبلاگ،، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

پانيا سرشار مقدم PANIA

پانيا سر خاك پدر بزرگ و مادر بزرگ مادري

امروز پس از چند ماه غيبت تصميم گرفتيم بريم بهشت زهرا و يه سري به بابا محسن و مامان عصي بزنيم و يه كم سبك بشيم.در طول هفته كه خيلي سرمون به كار مشغوله و آخر هفته هم كاراي عقب افتاده مثل خريد و... رو انجام ميديم و عملا وقتخالي كم داريم.ولي بالاخره بعد از چند ماه رفتيم بهشت زهرا و پانيا خانم واسه اولين بار قبر مامان بزرگ و بابا بزرگش ور ديد و باهاشون حرف زد و انگشت كوچيكش رو مي برد جلوي بيني و مي گفت " هيس ايسي خوابه" آخه من بهش گفتم ماماني و بابايي اينجا خوابن و عسلم هم مي گفت هيس و باهوشون عكس انداخت. كلي با مادرم درد دل كردم كه مامان نيستي ببيني نوه قشنگت مثل خودت خوش تيپ و باكلاسه و دمپايي روفروشي از پاهاي قشنگ و كوچيكش جدا نمي...
14 آبان 1395

حرفهاي ناگفته با دخترم

سلام دختر قشنگ مامان،چند وقته ميخوام برات صحبت كنم ولي وقت نميشه همش درگير كاراي ديگه هستم. ببخش ماماني كه كمتر برات پست ميزارم ولي برات بيرون از وب لاگ كم نميزارم هم به پوشاك توجه دارم هم تفريح و گردش و هم خوراك. يه مدتي بود اين حرفها تو دلم مونده بود كه ماشااله بزرگ شدي و به حرف افتادي و كلمات زيبا و قشنگي رو ميگي كه بعضي ها رو من متوجه نمي شم و بعضي از اونا رو كاملا با دست يا اشاره به من نشون ميدي. الان يه هفته از 18 ماهگي شما گذشته ولي حرف زدن رو شما از چند ما پيش شروع كردي مثلا مامان پري بهت كلمه اب رو ياد داده و وقتي تشنه هستي ميگي اب و از اين موقع تشنخ بودن بابا جبي يا مامان پري رو ميبردي توي اشپزخونه و يخچال رو نشون ميدادي. ...
31 شهريور 1395

ترخيص مامان عصي از بيمارستان

امروز 22 اسفند ماه 93 و مامان عصي از بيمارستان ديروز مرخص شده و بابا محسن زنگ زد گفت نوه قشنگم رو بيارين هم من ببينمش و هم ماماني.ماماني براي اولين بار بعد از 20 روز تورو ديد ولي اينقدر بدنش بي حس بود كه نمي تونست بغلت كنه و همش دراز كشيده بود. تو روي پام بودي و ماماني يه كلمه گفت كه روش رو بكش سرما نخوره و ما هم خوشحال شديم كه خدارو شكر بهوشه.بعد كه پرسيديم قشنگه گفت آره خيلي قشنگه.بابا محسن كه طبق معمول روش نميشد بغلت كنه ولي چند لحظه بغلت كرد و بوسيد.  
22 اسفند 1393

10 امين روز تولد پانيا

  امروز دهمين روز تولدته و طبق رسم قديم بايد بريم حموم و اب بريزم سرت.هيچ كس نيومد به جز ...   امروز دهمين روز تولدته و طبق رسم قديم بايد بريم حموم و اب بريزم سرت.هيچ كس نيومد به جز خاله فري و مريم.خيلي غمگينم وقتي آدم مادرش نباشه همين ميشه ديگه هيچ كس به فكرش نيست.ولي عيبي نداره خدا بزرگه ان شااله مامان عصي بهتر بشه يه مهموني مفصل ميگيريم. بعد از 15روز ما تصميم گرفتيم يه هفته بريم خونه بابا جبي  تا هم بيشتر به تو برسيم و هم مامان پري و عمه پريسا خستگي در كنن.   ...
18 اسفند 1393

روز قبل از تولد و دزد خانه

امروز 7 اسفند سال 93 و من از صبح دلشوره فردا براي رفتن به بيمارستان رو داشتم آخه از اطاق عمل ميترسيدم.عصر رفتم بيمارستان از مامان عصي خدافظي كنم و بابا محسن كه خدا رو شكر بهتر شده اونم ببينم و بيام خونه واسه فردا آماده شم و استراحت كنم.ساعت 10 شب بود غذا از بيرون گرفتيم و با عمه پريسا كه با ما بود برگشتيم خونه برق اطاق روشن بود همه وسايل كمد وسط اطاق...       امروز 7 اسفند سال 93 و من از صبح دلشوره فردا براي رفتن به بيمارستان رو داشتم آخه از اطاق عمل ميترسيدم.عصر رفتم بيمارستان از مامان عصي خدافظي كنم و بابا محسن كه خدا رو شكر بهتر شده اونم ببينم و بيام خونه واسه فردا آماده شم و استراحت كنم.ساعت 10 شب بو...
7 اسفند 1393

روز قبل از تولد و دزد خانه

امروز 7 اسفند سال 93 و من از صبح دلشوره فردا براي رفتن به بيمارستان رو داشتم آخه از اطاق عمل ميترسيدم.عصر رفتم بيمارستان از مامان عصي خدافظي كنم و بابا محسن كه خدا رو شكر بهتر شده اونم ببينم و بيام خونه واسه فردا آماده شم و استراحت كنم.ساعت 10 شب بود غذا از بيرون گرفتيم و با عمه پريسا كه با ما بود برگشتيم خونه برق اطاق روشن بود همه وسايل كمد وسط اطاق... امروز 7 اسفند سال 93 و من از صبح دلشوره فردا براي رفتن به بيمارستان رو داشتم آخه از اطاق عمل ميترسيدم.عصر رفتم بيمارستان از مامان عصي خدافظي كنم و بابا محسن كه خدا رو شكر بهتر شده اونم ببينم و بيام خونه واسه فردا آماده شم و استراحت كنم.ساعت 10 شب بود غذا از بيرون گرفتيم و با عمه پ...
7 اسفند 1393

ماموريت بوشهر و خريد سيسموني

93/09/18بابا قراره بره ماموريت بوشهر و زاهدان و بهش گفتن اونجا ميتوني سيسموني بگيري... 18/09/93بابا قراره بره ماموريت بوشهر و زاهدان و بهش گفتن اونجا ميتوني سيسموني بگيري.يه آشنا پيدا كرد كه از دوبي جنس ميارن و بندر گناوه ميفروشن.تو بوشر هر چي دنبال رنگ مورد نظرمون گشت پيدا نشد و بالاخره با تلگرام چند تا عكس فرستاد ولي گفت كه طوسي و قرمزه اما قشنگه من كه خوشم اومده .من و مامان عصي هم خوشمون و قرار شد بابا كلش رو بخره و بياره.در كنار اون وسايل ست كامل بهداشتي چيكو (بابات به فروشنده گفته بود هر چي هست بده اون هم نامردي كرده بود كه تا جاپودري و سه تا انواع مختلف شامپو و... را هم داده بود) و 3 تا پتوي خوشگل هم خريد كه عكساشو تو قسمت سيسموني گذ...
24 آذر 1393

فكر خريد سيسموني

حالا كه مطمئن شديم كه دختري با بابا رفتيم خيابان بهار براي ديدن وسايل سيسموني و انتخاب رنگ... حالا كه مطمئن شديم كه دختري با بابا رفتيم خيابان بهار براي ديدن وسايل سيسموني و انتخاب رنگ.البته اينو بگم كه يه ماه بيشتره پدر اينترنت شركت رو درآوردم و انواع برندهاي مختلف براي خريد كالسكه و تخت و... را مثل چيكو،مكسي كوزي،مك لارن،گراكو و گود بي بي رو چك كردم.شكل اون وسايل هم مهمه و عيبها و مزاياي اونا رو هم كنار هم گذاشتم.خلاصه يه ماهه كار تعطيله.پس از كلي بالا و پايين كردن بهار ديدم رنگ سبز و بنفش يا زرد و بنفش بيشتر تو برند گود بي بي هست.بعد از اينكه كاتالوگ رو ديدم و انتخاب كردم وقتي به فروشنده گفتم اين مدل رو ميخوام گفت نداريم و بيخود هم نگر...
12 آذر 1393

عكس سونوگرافي قبل از به دنيا آمدن پانيا

  سلام دوستان،در اين صفحه عكس برخي از آزمايشات و سونوگرافي هاي خودم در زمان بارداري پانيا خانم را مشاهده مي كنيد.اين قسمت رو بيشتر براي اينكه دختر كوچولوي شيطون من وقتي بزرگ شد خودشو ببينه كه چقدري بوده و بعدا به لطف خدا يه دختر خانم محجوب و محبوب شده .                       ...
10 آذر 1393