پانيا گلي،پانيا گلي،، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه سن داره
وبلاگ،وبلاگ،، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پانيا سرشار مقدم PANIA

آغاز سال 1394

           امسال با بقيه سالها يه فرق بزرگ داره، با وجود اينكه پدر و مادر عزيزم ديگه تو اين دنيا نيستن كه باز هم از عطر وجودشون استفاده كنم ولي خدا نخواست خيلي غصه بخورم و پانياي عزيزم رو هديه داد.قرار شد براي اينكه من و بابا تنها نباشيم امسال زمان سال تحويل خونه بابا جبي بريم و سال تحويل در كنار آنها باشيم.خيلي سخته تو دلت يه دنيا غصه از دست دادن پدر و مادر رو داشته باشي و از طرف ديگه به خاطر نعمتي كه خدا بهت داده سرشار از شادي و شعف باشي.خدايا شكرت ان شالله سال خوبي براي همه باشه. آمين                 &nbs...
1 فروردين 1394

فوت بابايي محسن و ماماني عصي

حتما ادامه متن را رويت كنيد تا شايد درك كنيد فوت ناگهاني پدر و مادر ان هم به فاصله 1 روز يعني چي           فوت بابايي محسن:  24 اسفند 93  ما همگي خونه بابا جبي بوديم و بابا سركارش.هر چي به موبايل بابا زنگ ميزدم ميديدم از موبايلش با من تماس ميگيره نه تلفن اداره.ازش ميپرسيدم همش مي گفت توي محوطه شركتم و چند بار هم گفت دنبال كار صاحب امتياز نمايندگي ها هستم.خيلي ناراحت شدم ميدونستم يه چيزي رو پنهون ميكنه ولي چي؟ بالاخره عصر كه اومد ازش سوال كردم و پس از كلي از اين ور و اون ور حرف زدن گفت بابا محسن دوباره حالش بد شده برديمش با عموت بيمارستان.منم اصلا تعجب نكردم چ...
29 اسفند 1393

ترخيص مامان عصي از بيمارستان

امروز 22 اسفند ماه 93 و مامان عصي از بيمارستان ديروز مرخص شده و بابا محسن زنگ زد گفت نوه قشنگم رو بيارين هم من ببينمش و هم ماماني.ماماني براي اولين بار بعد از 20 روز تورو ديد ولي اينقدر بدنش بي حس بود كه نمي تونست بغلت كنه و همش دراز كشيده بود. تو روي پام بودي و ماماني يه كلمه گفت كه روش رو بكش سرما نخوره و ما هم خوشحال شديم كه خدارو شكر بهوشه.بعد كه پرسيديم قشنگه گفت آره خيلي قشنگه.بابا محسن كه طبق معمول روش نميشد بغلت كنه ولي چند لحظه بغلت كرد و بوسيد.  
22 اسفند 1393

10 امين روز تولد پانيا

  امروز دهمين روز تولدته و طبق رسم قديم بايد بريم حموم و اب بريزم سرت.هيچ كس نيومد به جز ...   امروز دهمين روز تولدته و طبق رسم قديم بايد بريم حموم و اب بريزم سرت.هيچ كس نيومد به جز خاله فري و مريم.خيلي غمگينم وقتي آدم مادرش نباشه همين ميشه ديگه هيچ كس به فكرش نيست.ولي عيبي نداره خدا بزرگه ان شااله مامان عصي بهتر بشه يه مهموني مفصل ميگيريم. بعد از 15روز ما تصميم گرفتيم يه هفته بريم خونه بابا جبي  تا هم بيشتر به تو برسيم و هم مامان پري و عمه پريسا خستگي در كنن.   ...
18 اسفند 1393

اولين ازمايش پس از تولد

سه روز بعد از تولد ازمایش خون جهت بررسی زردی پانیا در ازمایشگاه بيمارستان دادیم ، که جواب ازمایش نشان می داد که بیلی روبین پانیا  ۱۴ بود ،به توصیه متخصص اطفال بيمارستان قرار شد یک دستگاه چهار كرايه كنيم ببريم خونه ولي قبل از اون با دكتر نقوي دكتر خود پانيا كه دوست باباش بود تماس گرفتيم و گفت فعلا لازم نيست فردا هم تست كنيد اگه بالا بود بعدا دستگاه استفاده كنيد. فرداي آن روز تست مجدد گرفتيم خدا رو شكر دختر گلم احتياجي نداشت.دو روز بعد از به دنيا آمدن دختر گلم بابا پيمان براش شناسنامه گرفت
13 اسفند 1393

5 امين روز تولد پانيا

امروز پنجمين روز تولدت بود.روزها به سرعت ميگذرن و هر روز بيشتر در دل ما جا باز ميكني و قشنگتر ..... امروز پنجمين روز تولدت بود.روزها به سرعت ميگذرن و هر روز بيشتر در دل ما جا باز ميكني و قشنتر ميشي.هر كس تورو شبيه يه نفر ميدونه بعضي ها شبيه بچگي خودم و بابات و بعضي ها شبيه بچكي عمه.ولي خودم نظرم اينه كه شبيه مامان عصي صورتت گرد و دوست داشتنيه.آخي مامان عصي هنوز توررو نديده.منم هنوز نديده بود و تازه بعد از 5 روز رفتم ديدنش و عكس تورو نشون دادم ولي چيزي نگفت آخه توانايي حرف زدن نداشت فقط وقتي بابا گفت مامان قشنگه؟ اون هم باسر وقتي لبخند زد گفت نه.شوخي كرده بميرم براش مامانم توان حرف زدن هم نداره.ولي بابا محسن كه خيلي خوشش اومده بود و منتظر ت...
13 اسفند 1393

اولين ورود پانيا به خانه و هديه بابا جبي

امروز 9 اسفند 93 و پانيا خانم براي اولين بار ميخواد وارد خونه بشه.صبح زود بابا پيمان اومد دنبالمون و كاراي ترخيص رو انجام داد و من و عمه پريسا و پانيا خانم آماده رفتن به سمت خونه شديم.عجب حس عجيبي بود خيلي خوشحال بوديم.وقتي رسيديم دم در خونه ديديم بابا جبي و مامان پري با يه گوسفند و اسفند منتظر ورود ما بودن.اين اولين هديه بابا جبي واسه نوه گلش بود. مامان پري هم كه قند تو دلش اب شد وقتي دخمل كوچولوي نازنازيش رو ديد.امروز همه خوشحاليم خدا كنه همه ما هميشه شاد باشيم.   آمين
9 اسفند 1393

به دنيا آمدن پانيا

                         با همه اين غم و غصه ها 8 اسفند ساعت 8 صبح رفتم بيمارستان و به لطف خدا 8:40 دقيقه تو رو تو بغلم حس كردم.همون لحظه همه غمهام يادم رفت.دوستت دارم عسلم.پانيا با اين مشصات به دنيا اومد...   با همه اين غم و غصه ها 8 اسفند ساعت 8 صبح رفتم بيمارستان و به لطف خدا 8:40 دقيقه تو رو تو بغلم حس كردم.همون لحظه همه غمهام يادم رفت.دوستت دارم عسلم. پانیا جون با مشخصات ذيل به دنيا آمد: وزن 3750 کیلو گرم    قد 52سانتی متر دورسر ۳۴ سانتی متر گروه خون +AB  وقتي...
8 اسفند 1393

روز قبل از تولد و دزد خانه

امروز 7 اسفند سال 93 و من از صبح دلشوره فردا براي رفتن به بيمارستان رو داشتم آخه از اطاق عمل ميترسيدم.عصر رفتم بيمارستان از مامان عصي خدافظي كنم و بابا محسن كه خدا رو شكر بهتر شده اونم ببينم و بيام خونه واسه فردا آماده شم و استراحت كنم.ساعت 10 شب بود غذا از بيرون گرفتيم و با عمه پريسا كه با ما بود برگشتيم خونه برق اطاق روشن بود همه وسايل كمد وسط اطاق...       امروز 7 اسفند سال 93 و من از صبح دلشوره فردا براي رفتن به بيمارستان رو داشتم آخه از اطاق عمل ميترسيدم.عصر رفتم بيمارستان از مامان عصي خدافظي كنم و بابا محسن كه خدا رو شكر بهتر شده اونم ببينم و بيام خونه واسه فردا آماده شم و استراحت كنم.ساعت 10 شب بو...
7 اسفند 1393