پانيا گلي،پانيا گلي،، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ،وبلاگ،، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

پانيا سرشار مقدم PANIA

4 دست وپا راه رفتن پانيا

پاني قشنگ مامان توي 9 ماهگي 4 دست وپا رفتن را ياد گرفت. دختر ناناز مامان فقط مي تونه عقب بره و با قربونش برم با همين نوع راه رفتن ما رو از خنده كشته.عسلم وقتي به عقب راه ميره بعضي موقعا پاهاش به پايه هاي مبل گيره ميكنه و ديگه نمي تونه حركت كنه اون موقع هست كه صداش درمياد و مامانش رو صدا ميكنه. اولين باري كه متوجه راه رفتنت شدم  وقتي بود كه توي اطاق نماز مي خوندم و پاني توي حال داشت كارتون ميديد. به صداي پانيا اومدم تو حال ولي نديدمش و يه دفعه زير مبل پيداش كردم.عجب صحنه جالبي بود هم خندم گرفته بود و هم ترسيدم سرش بخوره به پايه ها.اينم چند تا عكس از وروجك دوست داشتني مامان در ادامه مطلب ...
16 آبان 1394

نيش زدن دندان پانيا و آغاز ماه نهم

برو به ادامه مطلب     اولــــــــين دندان پانيا امروز جمعه 8 آبان سال 94 است كه پانيا خانم به سلامتي 8 ماهش تموم شده و وارد 9 ماهگي شده.عسل مامان ساعت 10 طبق معمول هر روز خنده رو از خواب بيدار شد و مامان يه دفعه متوجه نيش دندانش شد.خيلي خوشحال شديم.چند روز بود پانيا خانم مدام دماغ و گوش و چشمش رو مي ماليد و بعضي ساعات هم بهانه گير شده بود به خاطر همين مامان پري تصميم گرفت روز قبلش يعني پنجشنبه بدون اينكه بدونه فردا پانيا خانم دندونش نيش ميزنه آش دندوني درست كرد و گفت آش رو بپزم شايد ديگه موقع نيش زدن دندونش باشه.كه حالا واقعا اين اتفاق افتاد و اولين مرواريد در قسمت پايين صدف دهانت بوجودامد. ني...
10 آبان 1394

پانيا به خريد مي رود

امروز مامان و بابا تصميم گرفتن برن واسه دخمل گلشون خريد لباس.پاني خانم هم خوشحال از اينكه داره ميره بيرون.پس زود با كمك مامانش لباساشو پوشيد و به محض اينكه بابا پيمان رو آماده دم در خونه ديد گفت: "بييم" دخمل طلا اين كلمه رو تازه ياد گرفته.خلاصه بعد از كلي خنده مامان كالسكه پاني رو هم آورد تا وقتي توي پاساژ قديم ميزنيم. هم دختر طلا راحت هم بابا مامان.آخه ماشالله پاني خانم داره سنگين ميشه.همين طور كه داشتيم مغازه ها رئ نگاه مي كرديم چشممون به يك عروسك بزرگ افتاد كه تبليغات يه مغازه بود و پاني با ديدن اون از خنده غش كرد و با اون عروسك هم عكس انداخت.اينم از اولين خريد پانيا خانم. ...
5 آبان 1394

پانيا و عاشوراي 94

اين اولين عاشورايي است كه پانيا مي بينه اولين باريه كه مصيبت وارد شده بر حسين و يارانش را مي شنوه و .. لطفا به ادامه مطلب بريد ادامه مطلب : اين اولين عاشورايي است كه پانيا مي بينه اولين باريه كه مصيبت وارد شده بر حسين و يارانش را مي شنوه و اولين بارشه تو عمرش مي شنوه يه لشگر به يه طقل 6 ماهه كه فقط چند قطره آب ميخواسته رحم نمي كنن و به جاي آب گلوي آن نازنين رو غرق خون مي كنن.قبلا هم خيلي تاسف ميخوردم وقتي واقعه عاشورا رو پيش خودم مجسم مي كردم.ولي امسال كه هم بچه دار شدم و هم اولين ساليه كه پدر و مادرم رو از دست دادم عشق به فرزند و غم غريبي و تنهايي رو بيشتر حس ميكنم. البته خدا رو شكر تنها نيستم و همسرم و خانواده اش مثل كو...
3 آبان 1394

روز جهاني كودك و تاريخچه آن

          امروز 16 مهر مصادف با روز حهاني كودك است و مامان و بابا پانيا جون رو بردن پارك ساعي. اين اولين باره كه دختر نازنازي مامان وارد طبيعت ميشه و حيوانات رو از نزديك ميبينه. خيلي خوش گذشت فقط حيف كه به خاطر ترافيك يه كم دير رسيديم و هوا رو به تاريكي ميرفت وي با اين حال بازم خوب بود پاني خانم هم با زبون خودش با پرنده ها حرف ميزد و خوشحال بود.قربون بره مامان.  اينم عكسهاي اون روز      براي ديدن تاريخچه روز كودك به ادامه مطلب برويد            روز کودک روزی است که برای یادبود و افتخار کودکان شناخته شد...
16 مهر 1394

اولين مسافرت پانيا – اردبيل

 امروز 29 ام شهريور 94 و ما قراره همراه دختر گلمون و عمو محمود و خانواده اش بريم مسافرت اردبيل.كلي وسايل براش جمع كرديم و ...  لطفا به ادامه مطلب بريد       امروز 29 ام شهريور 94 و ما قراره همراه دختر گلمون و عمو محمود و خانواده اش بريم مسافرت اردبيل.كلي وسايل براش جمع كرديم و كلا قسمت عقب ماشين مختص لحاف و تشك و صندلي ماشين پاني خانم شد.صبح زود راه افتاديم و انصافا دختر گل مامان اصلا اذيت نكرد. گاهي بيدار ميشد و شير ميخورد و موقعي كه بيدار بود با قورباغه اش بازي ميكرد.وقتي اردبيل رسيذديم نسبت به تهران هوا خنك بود و مامان براي دخترش يه كلاه بافتني خريد ولي پاني خانم شيطون اينقدر نق نق كرد كه عمو ميكائيل ...
29 شهريور 1394

سومين سالگرد ازدواج مامان و بابا

امروز 19 شهريور 94 برابر با دومين سالگرد ازدواج مامان و باباست.مامان داره ميره آرايشگاه تا براي شب كه يه مهموني سه نفره داريم آماده بشه. بابا هم داره ميره ارايشگاه تا موهاشو مرتب كنه. وقتي هر دو از ارايشگاه بيرون اومده بوديم ناخودآگاه با هم تلفني صحبت كرديم و براي اينكه طرف مقابل رو سورپرايز كنيم هر دو به هم گفتيم كه هنوز توي ارايشگاه هستيم .جالب اينجاست كه ....    امروز 19 شهريور 94 برابر با دومين سالگرد ازدواج مامان و باباست.مامان داره ميره آرايشگاه تا براي شب كه يه مهموني سه نفره داريم آماده بشه. بابا هم داره ميره ارايشگاه تا موهاشو مرتب كنه. وقتي هر دو از ارايشگاه بيرون اومده بوديم ناخودآگاه با هم تلفني...
19 شهريور 1394

12 شهريور 1394 واكسن 6 ماهگي

              8ام قرار بود كه واكسن 6 ماهگي رو بزينم ولي چون مسافرت اردبيل هستيم وقتي از سفر برگرديم اين كار رو در اسرع وقت انجام ميديم.امروز واكسن زديم و تو ساعت 3 به بعد درد بدي توي پاي چپت داشتي به حدي كه اصلا حركتش نمي دادي.با وجود اينكه شيطوني ميكردي ولي فقط دو تا دستات و پاي راست را حركت مي دادي ما هم مي خنديديم و هم ناراحت بوديم كه درد داري.از امروز قراره پاني خانم روزي 2 بار فرني ميل كنن و قطره آهن هم بخورن. قد: 66 وزن: 6.820 گر م ...
12 شهريور 1394