پانيا گلي،پانيا گلي،، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ،وبلاگ،، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

پانيا سرشار مقدم PANIA

سال 1395 مبارك

1395/1/15 19:10
نویسنده : مامان پانيا
135 بازدید
اشتراک گذاری

سال 1395 مبارك

                                                                  

 

 

اينم 7 سين زيباي مامان مري

 

روز اول:

امروز اولين روز از سال 95 است و بعد از يك سال كار و تلاش قراره 13 روز رو من و بابا در كنار دختر گلمون به خوبي و خوشي به پايان برسونيم.ان شااله سال خوبي براي همه و ما باشه. از اولش كه خوب بوده چون با عروسي خاله مرواريد كه 27 اسفند بوده به استقبال سال جديد رفتيم و عقد كنان صابر پسر عمو اسرافيل هم 6 فروردين رو هم در پيش داريم.قبل از اينكه بدونيم مراسم جشن آقا صابر توي عيد برگزار ميشه قرار بود كل تعطيلات رو بريم مسافرت ولي بعد از اينكه متوجه شديم 6ام جشن داريم به خاطر جشن آقا صابر كه خيلي دوستش داشتيم سفر رو يك هفته به تاخير انداختيم.

ساعت تحويل سال 8 صبح بود ولي چون تا 3 صبح بيدار بوديم يه كم سخت بود دوباره 8 از خواب بيدار بشيم.پانيا خانم غرق خواب بود و من و بابا خواب و بيدار بوديم كه سال تحويل شد و بعد از روبوسي و آرزوي سال خوب براي همديگه و بوسيدن صورت دختر گلمون دوباره تا 12 ظهر لالا كرديم.بعداز ظهر هم طبق سنت به خونه بابا جبي رفتيم و تا آخر شب  اونجا بوديم و خوش گذرونديم.نا گفته نمونده كه عيدي هم گرفتيم مخصوصا پانيا خانم كه از همه تك تك عيدي گرفت و خوشحال بود.بابا جبي پول داد و مامان پري يه كوله پشتي خوشگل خريد بود و عمه لباس و عمو پژمان هم يه گاو بزرگ اسباب بازي كه پانيا مي تونست روش بشنيه و حركت كنه.

روز دوم تا ششم:

از روز دوم تا 6ام كه عقد كنان آقا صابر بود فقط خريد و مهموني رفتيم و هديه گرفتيم و در كنار دختر گلمون كلي شاد بوديم.ششم هم كه از اول صبح تا آخر شب به فكر جشن و شادي بوديم و كلي تو عقد كنان بهمون خوش گذشت.

7ام به بعد:

چند روز پيش بابا پيمان تصميم گرفت بعد از مراسم عقد به اتفاق بابا جبي بريم رامسر باغ بابا جبي و تا پايان تعطيلات اونجا بمونيم. براي همين ساعت 6 صبح روز هشتم از خواب بيدار شديم و تا حاضر بشيم و بريم دنبال بابا جبي اينا و مجدد راه بيفتيم ساعت 7 صبح شد.

7:30 دقيقه صبح ميدان كرج بوديم و پليس راه را بسته بود تا جاده خلوت بشه و دقيقا 2 ساعت ايست كامل داشتيم و بعد از ان جاده باز شد و راه افتاديم.عجب هواي خوبي بود با اينكه كمي سرد بود ولي همين ديدن مناظر زيباي جاده چالوس و هواي پاكش كافي بود كه خستگي 1 سال تلاش رو از تنت دربياره. خدا رو شكر ترافيك چنداني نبود بعضي جاها وقتي يه ماشين كند حركت مي كرد باعث ترافيك ميشد و چند جا هم تصادف شده بود و يه جا هم چند تا تخته سنگ توي جاده سقوط كرده بودن كه كمي ترافيك ايجاد كرده بود ولي در كل جاده خوب بود و خستگي نداشت. بين راه هم براي خوردن صبحانه توقف كرديم و توي هواي سرد و باروني در يك آلاچيق كه بخاري گرمي داشت صبحانه خورديم و از هواي پاك لذت برديم . ساعت 5 عصر بود به باغ رسيديم و سريع وسايل رو خالي كرديم و برديم توي خونه ولي به محض اينكه وارد خونه شديم كف پاهامون خيسي شديد رو حس كرديم. بله چشمتون روز بعد نبينه اب كل كف حال خونه رو فرا گرفته بود آخه يكي از ايرانيتهاي سقف برداشته شده بود و كلي آب وارد خونه شده بود. با اينكه بابا جبي و بابا پيمان از رانندگي خسته شده بودن ولي چاره نبود به كمك عمو پژمان فرشها را خارج كردن و رفتن بالا پشت بام و سقف رو هم درست كردن.انگار آقا دزد ناقلا پيچ ايرانيت رو باز كرده بود كه بياد داخل خونه ولي چون راه ورود به طبقه پايين مسدود بود ناموفق شده و برگشته بود .خلاصه بعد از كلي زحمت بالاخره سقف درست شد و همگي دوباره دور هم جمع شديم.شانس آورديم كه مبلها و داخل اتاقها خيس نشده بودن.بابا جبي سريع بخاري كرد تا هم گرم بشيم و هم كف حال خشك بشه ولي ناراحت بود و ميگفت من دخترمو اورده بودم اينجا كه كاملا راه رفتن ياد بگيره ولي با اين اوضاع نميشه.

پانيا خانم هم كه تابه حال اينقدر سرسبزي رو نديده بود با اينكه هوا سرد و باروني بود مدام به عمو پژمان گير ميداد كه بريم ددر يعني منو ببر بيرون و عمو هم ميبردش بيرون.در خلال اين كارا عمه پريسا به پانيا ياد داده بود كه شكمش رو وقتي گرسنه ميشه بماله و پانياي وروجك هم تا عمه ميگفت شكمت رو بمال اون هم اين كار رو ميكرد و ما هم از خنده مي مرديم

در كل اين چند روز خيلي به ما مخصوصا پانيا خانم خوش گذشت و لحظات شادي رو در كنار هم سپري كرديم. اميدوارم براي شما هم خوب بوده باشه و روزهاي خوب و خوشي رو هم پيش رو داشته باشيد. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)